زنیت | |||
خب اینم از امروز
یه روزه.......
چی بگم خوب یا بد؟
اصلا نمی دونم
خوب خوب نبود
ولی شاید اتفاقی که تو این روز افتاد رو خیلی وقت پیش منتظرش بودم
صبح زنگ زد و گفت مرخصی گرفته اینه که عصر می خواد بیاد منو ببینه...
نمی دونستم چی بگم. اولش خواستم بگم نه..ولی بعد گفتم حاا فکر می کنه به خاطر رفتتنم دارم خودمو می گیرم...یا....
اعصابنم خورد بود..داشتم می رفتم شرکت...اصلا قرار نبود امروز برم شرکت..
مدرک دانشگاهمو گم کردم وای خدا چه دردسری...سه روزه دارم می گردم....
نیست که نیستL(((((((((((((((((
خلاصه رفتم دیرم رفته بودم همه چیز هول هولکی شده بود..
اتاقم مثل قبلنا دیگه تمیز و خوشگل نبود...
هر چی که تموم شده بود یا دکوری هام که شکسته بود دیگه انداخته بودم کنار و چیزی جایگزینش نکرده بودم
نه برج مخابران شیشه ای چین نه اون نوع دستمالی که همیشه استفاه می کردم..نه گل روی میزمو عوض کرده بودم نه...
وسطای گشتنم به خودم می گفتم الان دیگه زنگ نمی زنه و بازم میشه مثل همیشه..
ولی خب به خار حال زنگ زد و اومد
زودتر از همیشه
فکر کنم بعد از ناهار بلافاصله اومده بود....
به هر حال تا یه حد ساده پذیرایی کردم ...تیپ و وضعیتم معمولی بود...مثل همیشه..آخه اصلا قرار نبود جایی برم...
صورتمم از وقتی یه دکتر خرفت دارو داده بود تا حالا جوش می زنه
امروزم همچین یه جوش مشتی روی پیشونیم زده بود...
خیلی بد بود
نمی خواستم بعد اینهمه مدت منو اینجوری ببیننهL
خلاصه کلی حرفای بی ربط و چرند گفتیم
از کار...پزشکی.. و کمی هم از رفتن من ....پویا می گفت حتی اگه برم بازم میادببیندم....ولی من تو دلم می گفتم برو باباتو همینجاشم یه زنگ به زور می زنی واقعا خودت فکر می کنی وقتی برم هم باز میای منو ببینی؟!
یه لحظه حتی کلمه ی اول این فکرم رو هم گفتم...ولی نمی دونم حرفو به کجا کشوند که بقیه ی جملم ناتموم موند...
دلم خیلی ازش پر تر از اون چیزیه که بخوام باورش کنم....گرچه که می خوام..ولی...
نمی تونم با منطقم کنار بیام ..یعضی کاراش..این دیر به دیر بودناش هیچ جوری تو من واژه ای به اسم عشق رو زمزمه نمی کنه
نمی تونم با کسی باشم که تو لحنش نمی تونم حس کنم داره واسم می میره....
همش از کار و کار و کار
گاهس حس می کنم همه ی علاقه ی اون به من ، البته اگر علاقه ای در کار باشه، به کار کارمه....یا فکر می کنه خیلی پولدارم
؟؟
اگه اینجوری باشه پس وقتی به این نتیجه برسه که م پولدار نیستم یا دیگه این کارمو ادامه نمی دم چی کار می کنه؟؟
امروز خیلی ظاهرش معمولی بود.. چیزی که دقت کردم ریشای نیمه درومدش بود..
فکر کنم از اول هفته مرخصی بوده...چون جاهایی که همیشه کامل زده بود امروز نیمه درومده بود
نمی دونم چرا زیاد نگاهش نکردم...نه به خاطر ظاهر معمولیش...نه...یه جورایی روم نمی شد..
خصوصن اینکه به ایمیلام اشاره می کرد...احساس یه جور بی احترامی می کردم ولی سعی داشتم احساساتمو کنار بذارم و به عنوان یه آدم یا یه دوست ساده بهش نگاه کنم....با موضوعاتی که اون انتخاب می کرد هم ذهنم اصلا نمی دیدش....
انتظار یه تاج یا یه دسته یا سبد گل نداشتم..اصلا...ولی راستش انتظار یه شاخه گل رو چرا.....باید بگم انتظار داشتم.
خودم می خوستم قبل اومدنش یکی از بچه ها رو بفرستم گل مریم بگیره...یعنی فرستادم هم ولی گل فروشی ظهر بود و بسته بود.
از وقتی که رفت و منم از وقت دکتر پوستم اومدم خونه
مدام ترانه های غمگین گوگوش توی گوشم بود
الان دیگه گوگوش گذاشتم
یه بغضی واسه رفتنم توی گلوم می یومد..و اینکه مسلما دیگه پویا رو نمی بینم...گویی که مگه اینجا چند دفعه دیدمش که....
ولی خب باید برم....شاید اینجوری وقتی برم و فکر کنم دیگه نم یخوام برگردم...یادیگه هیچ کس و نمی بینم...آروم بشم و یه زندگی نرمال ترو تجربه کنم...
موقع ورودش خیلی هول بودم از هول دیدنش و همین طور عجله ای کار کردن و جمع کردن (آخه قبلش هم همه ی وسایلم رو ریخته بودم بیرون دنبال مدرکم می گشتم..) قلبم تند تند می زد..نفسم بالا نیم یومد و دستامم می لرزید...
فکر کنم اصلا برخورد خوبی موقع ورودش نداشتم...
آره فکر کنم اینجوری بود..
ولی اصلا دست خودم نبود
برام عادی نبود...
خصوصا اینکه قبلشم کلی بدو بدو کرده بودم...
94512:کل بازدید |
|
101:بازدید امروز |
|
7:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |